زیباببینیم و زیبا بیندیشیم

پیام های کوتاه
  • ۸ ارديبهشت ۹۸ , ۱۷:۳۹
    آه
آخرین مطالب

ای زندگی بردار دست از امتحانم

چیزی نه میدانم نه میخواهم بدانم

دلسنگ یا دلتنگ! چون کوهی زمینگیر

از آسمان دلخوش به یک رنگین کمانم

کوتاهی عمر گل از بالا نشینی‌ست

اکنون که میبینند خوارم، در امانم

دلبسته افلاکم و پابسته خاک

فواره‌ای بین زمین و آسمانم

آن روز اگر خود بال خود را می شکستم

اکنون نمی‌گفتم بمانم یا نمانم؟!

قفل قفس باز و قناری ها هراسان

دل کندن آسان نیست! آیا می‌توانم؟!

 

#فاضل نظری

  • سحر

وقتی همه چیز بر علیهت باشه

اون موقع هست که هرچقدرم مقاومت کنی

آخرش یه جایی کم میاری

یه جایی دیگه میبری

صبر، صبر، صبر....

در مقابل رفتار نامناسب همه صبر....

هرکسی هرجور دلش خواست رفتار کنه باهات

هیچ کسی حاضر به گذشت و اصلاح رفتار و صبوری نباشه

و بخوای تنهایی به جای همه در مقابلشون صبور باشی....

خدایا من دیگه شکسته م

و تسلیم شکستcrying

مگه همینو نمی خواستی؟

مگه کم آوردن و ضعفم رو نمی خواستی؟

الان همینم....crying

شکسته

مهجور

تنها

بی کس

و بی اندازه غمگین....

دیگه بیشتر از این خواری و ذلتم رو می خوای؟

پس خدایی تو کو؟؟؟

حالا نوبت توه که بیشتر از همیشه بزرگی و عظمت و دانایی و تواناییتو به رخم بکشی و نشونم بدی....

از من دیگه چیزی نمونده.....cryingcryingcrying

  • سحر

امان ازوقتی که برای دیگران
تبدیل به عادت بشی...
اونوقته که دیگه
فرقی نداره کی باشی,
معشوق?
محبوب?
دوست?
...
یا...
مهم ارزشه که نداری...
اونوقته که دیگه حال واحوالت مهم نیست...
غم شادیت مهم نیست...
دلتنگی و غمت مهم نیست...
اونوقته که خودت می مونی ودل بیچاره ت...
چون در کشاکش گرفتاری های طرف حل شدی و دیگه بودن ونبودن وخوب وبدت براش فرقی نداره...

  • سحر

نقاب....

تو آن غمی که خون چکیده در جامت جهنمیست میان قلب آرامت

مرا مبر به سرزمین بدنامت به گوشه ی سکوت بی سرانجامت

تو آن غمی که خنده بر لبت داری به صورتت نقاب معرفت داری

به جز بغض بگو چه در دلت داری بی عشق چگونه امنیت داری

ای بی خبر از حال من خون میچکد از بال من به قلب خود بدهکارم چه حال ناخوشی دارم

آه ای دل دلگیر من ای آه دامنگیر من مرا بگیر از این تکرار به عاشقانه ها بسپار

دیدم فرشته ی عذابم را جواب انتخابم را جنون گرفته خوابم را

دیدم میان شعله رقصیدم میان گریه خندیدم ولی تو را نبخشیدم

ای بی خبر از حال من خون میچکد از بال من به قلب خود بدهکارم چه حال ناخوشی دارم

آه ای دل دلگیر من ای آه دامنگیر من مرا بگیر از این تکرار به عاشقانه ها بسپارbroken heartcrying

  • سحر

رحم کن ! ای بی‌ مُروّت ! ای زمان !

لحظه‌ای در جایِ خود، ثابت بمان

 

این‌ که با خود می‌ بَری، عمر من است

ساعتی خود را رفیقِ من بدان

 

من جوانم، آرزو دارم رفیق !

درک کن، تشویش را از من بِران

 

بی‌ خیالی طی بُکن یک کم بخواب

یک ترانه بی‌ ریا با من بخوان

 

چشمکی مستانه بر مستی بزن

حالِ خوبم را بِبر تا آسِمان

 

عَقربه‌ ها خواهرانِ عَقرب‌اند

دوری از این قوم کن، ای جانِ جان !

 

عاقبت عمر تو هم سَر می‌ رسد

کاش باشی ! با من و ما مِهربان

محمدصادق زمانی

  • سحر

امروز از حالات روحی آشفته خود به دعای مکارم الاخلاق پناه بردم تا شاید دلیل این همه آشوبم رو در مقابل مسائل بفهمم و اولین جمله از تفسیر و شرح این دعا پاسخم رو داد:

جمعی از محققان را عقیده بر آن است که: ایمان از ماده «امن »و آن حالت آرامش و اطمینان خاطری است که در باطن انسان تحقق می یابد. ...
من از این جمله دریافتم که دلیل حال بد من ضعف ایمان هست و دیگر هیچ.... دریا اگر دریا باشه با انداختن سنگ و کلوخی از دست یه طفل، طوفانی نمیشه.... و دریا شدن ایمان میخواد، ایمان قوی..... و من چقدر ضعیفم....😢
برای شفای دلم و بالا رفتن ایمان در قلبم دعایم کنید لطفا😔

 

پ.ن: این روزها خیلی اتفاقات آزارم میده. رفتار آدمها، محیط کار، روابط شخصی..... همه جا.....crying

  • سحر

ما انسانها یک بار از مادر زاده می شویم ولی تولد واقعی هر انسان زمانی است که اراده بر زیستن می کند و با توکل بر پروردگار عالم تولدی دوباره را برای خود انتخاب می کند. توکل به نام او که زندگی بخش واقعی است.... تولد نام دیگر دوباره زیستن و آغاز پرشور حیات است....

امروز در آستانه 42 سالگی، مروری داشتم به سالهای قبل و به ویژه به یک سال قبل.... چه سال پر تحولی برایم بود و خالق مهربانم را سپاس بیکران بابت همراهی همیشگی و راهگشایی بی نظیرش. سپاس بیکران که مرا از این مرحله سخت عبور داد.

و امروز با افتخار، تولد دوباره ام را به خودم تبریک میگم.... تولدی ویژه.... تولدت مبارک زهره.

 

دوستان مهربانم مثل همیشه منو غرق محبتشون کردن.... خدای مهربانم شکر ویژه منو بابت دوستان خوبی که نصیبم کردی نثار بارگاه باعظمتت می کنم.... هزاران مرتبه شکرگزاری این نعمت عظیم هم کافی نیست......heart

  • سحر
  • ما را رها کنید در این رنج بی‌حساب
  • با قلب پاره پاره و، با سینه‌ای‌ کباب
  • عمری‌ گذشت در غم هجران روی‌ دوست
  • مرغم درون آتش و، ماهی‌ بُرونِ آب
  • حالی‌ نشد نصیبم از این رنج و زندگی‌
  • پیری‌ رسید غرق بطالت، پس از شباب
  • از درس و بحث مدرسه‌ام حاصلی‌ نشد
  • کی‌ می‌توان رشید به دریا ازین سراب؟
  • هرچه فرا گرفتم و، هرچه ورق زدم
  • چیزی‌ نبود غیر حجابی‌ پس از حجاب
  • هان ای‌ عزیز! فصل جوانی‌ بهوش باش!
  • در پیری‌ از تو، هیچ نیاید بغیر خواب
  • این جاهِلان که دعوی‌ ارشاد می‌کنند!
  • در خرقه‌شان بغیر «منم» تحفه‌ای‌ میاب
  • ما عیب و، نقص خویش و، کمال و، جمال غیر
  • پنهان نموده‌ایم، چو پیری‌ پسِ خضاب
  • دَم در نیاور دفتر بیهوده پاره کن
  • تا کی‌ کلام بیهُده، گفتار ناصواب؟
  • سحر

از حاصل عمر به‌هدر رفته‌ام ای ‌دوست
ناراضی‌ام، اما گله‌ای از تو ندارم

در سینه‌ام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس‌های خودم را بشمارم

از غربت‌ام این‌قدر بگویم که پس ‌از تو
حتی ننشسته‌ست غباری به مزارم

ای کشتی جان! حوصله کن می‌رسد آن‌ روز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم

  • سحر

بی لشکریم حوصله ی شرح قصه نیست     
    فرمانبریم حوصله ی شرح قصه نیست

    با پرچم سفید به پیکار می رویم
    ما کمتریم حوصله ی شرح قصه نیست

    فریاد می زنند ببینید و بشنوید
    کور و کریم حوصله شرح قصه نیست

    تکرار نقش کهنه خود در لباس نو
    بازیگریم حوصله ی شرح قصه نیست

    آیینه ها به دیدن هم خو گرفته اند
    یکدیگریم حوصله ی شرح قصه نیست

    همچون انار خون دل از خویش می خوریم
    غم پروریم حوصله شرح قصه نیست

آیا به گوشه ی چشم سیاه دوست
پی می بریم؟ حوصله ی شرح قصه نیست

 

فاضل نظری

  • سحر

شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده است
آسمانا! کاسه ی صبر درختان پر شده است

زندگی چون ساعت شماطه‌دار کهنه‌ای
از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده است

چای می‌نوشم که با غفلت فراموشت کنم
چای می نوشم ولی از اشک، فنجان پرشده است

بس که گل هایم به گور دسته جمعی رفته اند
دیگر از گل های پرپر خاک گلدان پر شده است

دوک نخ ریسی بیاور؛ یوسف مصری ببر
شهر از بازار یوسف‌های ارزان پر شده است

شهر گفتم!؟ شهر! آری شهر! آری شهر! شهر
از خیابان! از خیابان! از خیابان پر شده است

 

فاضل نظری

  • سحر

شب از نیمه گذشت و بیقرارم 

چرا امشب شبم دور و دراز است

وضو کن با سرشک چشم خیسم

که امشب نوبت راز و نیاز است....

  • سحر


من آن گلبرگ مغرورم نمیمیرم ز بی آبی
ولی بی دوست میمیرم در این مرداب تنهایی

  • سحر


ای کاش گاهی زندگی هم
دکمه ی خاموشی داشت
یا درون مغز آدمها، 
کلیدی برای فراموشی.
ای کاش گاهی می توانستم مرخصی بگیرم، 
از زنده بودن..... 
تا شاید در فراسوی زمان، 
آرامش گم شده به سویم بازگردد
و مونس دل اندوهگینم شود، 
و آنگاه شاید وقتی دیگر، 
بار زندگی را سبک تر بر دوش خود احساس می کردم... 
ای کاش........
نغمه های دل شکسته - 12 شهریور 98 - زهره

  • سحر
 
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت.... 
  • سحر

مرغ دل پر می کشد تا زین قفس بیرون شود....

خدایا....

  • سحر
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم.....
  • سحر
بزن باران بزن باران
ببر اندوه بی پایان
بزن باران دلم تنگه
دلم با من سر جنگه
بزن باران بزن باران
ببر اندوه بی پایان
غمم دریا دلم تنها
بزن باران ببر غم را
بزن باران بزن باران
ببر اندوه بی پایان
بزن باران دلم تنگه
دلم با من سر جنگه
بزن باران بزن باران
ببر اندوه بی پایان....
شاعر: سحر غم زده
  • سحر
با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن.....
  • سحر


یک روز می‌آیی که من دیگر دچارت نیستم
از صبر لبریزم ولی چشم انتظارت نیستم


یک روز می‌آیی که من نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی نه یقین ، مست و خمارت نیستم


شب زنده داری می کنی تا صبح زاری می کنی

تو بیقراری می کنی ، من بیقرارت نیستم


پاییز تو سر میرسد قدری زمستانی و بعد

گل میدهی ، نو می شوی ، من در بهارت نیستم


زنگارها را شسته‌ام دور از کدورت‌های دور

آیینه‌ای رو به توام ، اما کنارت نیستم


دور دلم دیوار نیست ، انکار من دشوار نیست

اصلا "منی" در کار نیست ، امنم حصارت نیستم ...

  • سحر