زیباببینیم و زیبا بیندیشیم

پیام های کوتاه
  • ۸ ارديبهشت ۹۸ , ۱۷:۳۹
    آه
آخرین مطالب

همراه همیشگی

جمعه, ۲۷ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۵۸ ق.ظ

هیچوقت دوست نداشتم صفحات وبلاگم رو با نوشته های غم و اندوه پر کنم،

اما حالا که نوشته هامو مرور می کنم میبینم مدتهاست بیشتر نوشته هام غمناکند...

انگار غم شده همراه جدایی ناپذیر زندگی...

ای کاش گاهی غم هم به مرخصی می رفت...

دلم یک شادی عمیق میخواد،

یک شادی که از عمق جانم احساس آزادی به من بده... احساس آزادی از غم...

دلم یک خنده جانانه می خواد،

از همون خنده ها که منو می برد به عمق روزهای خانه پدری...

همون خنده ها که هیچ غمی، حریفش نبود...

خدایا!

چرا این روزها هیچ چیزی نمی تونه بهم اون شادی عمیق قلبی رو برگردونه؟...

چی شدن اون روزهای من؟

کجا رفتن اون شادابی و خنده ها؟

کجا هستن اون آدم ها؟

همون ها که معرفتشون خیلی زودتر از تصورم ناپدید شد...

پدرم که رفت، همه چیز رفت...

انگار بی پدری حق من بود...

و حضور یه فرد جدید، منو مستحق این همه غربت کرده بود...

فردی که همون بی معرفت ها بی نهایت قبولش داشتن!

خدایا!

الان دیگه کاری به هیچ چیز و هیچ کس ندارم...

یاد گرفتم که دیگه بی همه شون بتونم زندگی کنم... اما...

اما... حالا فقط،

و فقط،

دلم یه شادی عمیق میخواد...

یه شادی عمیق که منو ببره به بی نهایتِ آزادی... آزادی از غم...

یه شادی عمیق... بی حضور همه ی اونها...

یه شادی که فقط مختص خودم و خونواده ی خودم باشه....

یه شادی که قلب مامانم رو مملوّ از خودش کنه...

طوری که همه ی غمهاشو به فراموشی بسپره...

طوری که همه ی اون بی معرفت ها رو فراموش کنه...

کجایی ای شادی عمیق قلبی؟...

بیا که چشم انتظارم...


  • سحر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی