زیباببینیم و زیبا بیندیشیم

پیام های کوتاه
  • ۸ ارديبهشت ۹۸ , ۱۷:۳۹
    آه
آخرین مطالب

۲۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

نه زندگی آنقدر شیرین است،

نه مرگ آنقدر دردناک،

که آدمی پای بر شرافت خود بگذارد...

امام علی(ع)

  • سحر
خدایا!
ما دلمون رو به دریای لطف تو بستیم، پس چطور ممکنه ناامیدمون کنی؟؟؟؟:-(
  • سحر
تنها در ناملایمات است که فضایل انسان به اوج می رسد وگرنه در غیاب باد، انبوه پنبه چون کوه؛ استوار است.
  • سحر
یا رب این آتش که در جان من است
سرد کن زان سان که کردی بر خلیل
  • سحر

للهم فاقبل عذری وارحم شدة ضری

  • سحر

چقدرمادیات این دنیا, برای آدم دلبستگی میاره. البته شاید هم گاهی وقتا دلیل این دلبستگی, زحمتیه که آدم برای بدست آوردنشون میکشه.. امروزماشینمون بالاخره قولنامه شدو با اینکه به اجبار شرایط و اضطرار هر لحظه منتظر فروشش بودیم اما، از دو روز پیش که مشخص و تحویل شده بود انگار توی دلموخالی کرده بودن...

ماشین قبلیمون یه پراید بود، پراید نقره ای که برامون کلی خاطره از خودش بجا گذاشت. هم خیر داشت برامون و هم مایه برکت بود. 5 سال داشتیمش و توی این پنج سال هیچوقت نه تعمیر رفت و نه مشکلی داشت، با اینکه مدام هم باهاش مسافرت دور و نزدیک می رفتیم. حتی میتونم بگم هر هفته یه سفر باهاش میرفتیم... یادش بخیر... یه بار همون اواخر دزد بهش زد! درشو باز کرده بودن ولی جالب این بود که دزد بیچاره نمی دونم چقدر گیج بود که حتی ضبطش رو نبرده بود! راستشو بخواین اصلا نفهمیدیم واسه چی رفته بود توش!laugh با اینکه خیلی دوسش داشتم و اولین ماشینی بود که خودم خریده بودم اما روزی که فروختیمش اصلا دلم نسوخت. تازه کلی هم خوشحال بودم که تونسته بودیم تبدیل به احسنش کنیم و ماشین بهتری جایگزینش کنیم... اون ماشین بهتر همین ال نودی بود که دو روز پیش دادیمش تحویل مشتری... در خوب بودنش هیچ حرفی نبود اگرچه به اندازه پراید نقره ای ازش استفاده نکرده بودیم... با این ماشینه خودم خیلی کم رانندگی کردم و خیلی کم مسافرت رفتیم... اصلا زمین تا آسمون شرایطمون با ترددهای قبلی پرایدمون فرق داشت...

از وقتی خونه خریدیم بارها می گفتم بفروشیمش تا اینکه الان دیگه قطعی و ضروری شده بود... بارها ازش گذشته بودم اما نمی دونم چرا تا پریروز شوهرم اومد خونه و گفت تموم شد یدفه حالم عوض شد.... و امروز هم که از سرقولنامه برگشت باز هم...

خداکنه خریدارش خیرشو ببینه... تصادفا همسایه خونه پدرم خریدش برای دخترش و انگار خدا از غیب رسوندش...

خلاصه هرچی بود دیگه تموم شد و حالا من با همه آمادگی ذهنیم و بهت زدگی اولش خدا رو شکر می کنم که بالاخره این مساله تموم شد... خدایا شکرت..

  • سحر

خدایا!

یعنی میشه به بنده هات اعتماد کرد؟.... توی دلم جنگ و آشوبه...

خدایا!

خودت میدونی...

خودت خوب میدونی که

در خانه ی مور شبنمی طوفان است...

خدایا!

 نذار طوفان بر سرمون نازل بشه...

منتظر ت هستم خدایا...

                       منتظر لطفت....

  • سحر
گفت :با دوست جمله بساز, خندیدم!
نمیدونست با دوست دنیا می سازند نه جمله...
  • سحر

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان

نفس ها ابر، دل ها خسته و غمگین

درختان اسکلت های بلور آجین

زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده مهروماه

.

.

زمستان است......

  • سحر
دلم گرم خداوندی است
که با دستان خود گندم برای یاکریم خانه میریزد...
  • سحر