دلبستگی
چقدرمادیات این دنیا, برای آدم دلبستگی میاره. البته شاید هم گاهی وقتا دلیل این دلبستگی, زحمتیه که آدم برای بدست آوردنشون میکشه.. امروزماشینمون بالاخره قولنامه شدو با اینکه به اجبار شرایط و اضطرار هر لحظه منتظر فروشش بودیم اما، از دو روز پیش که مشخص و تحویل شده بود انگار توی دلموخالی کرده بودن...
ماشین قبلیمون یه پراید بود، پراید نقره ای که برامون کلی خاطره از خودش بجا گذاشت. هم خیر داشت برامون و هم مایه برکت بود. 5 سال داشتیمش و توی این پنج سال هیچوقت نه تعمیر رفت و نه مشکلی داشت، با اینکه مدام هم باهاش مسافرت دور و نزدیک می رفتیم. حتی میتونم بگم هر هفته یه سفر باهاش میرفتیم... یادش بخیر... یه بار همون اواخر دزد بهش زد! درشو باز کرده بودن ولی جالب این بود که دزد بیچاره نمی دونم چقدر گیج بود که حتی ضبطش رو نبرده بود! راستشو بخواین اصلا نفهمیدیم واسه چی رفته بود توش! با اینکه خیلی دوسش داشتم و اولین ماشینی بود که خودم خریده بودم اما روزی که فروختیمش اصلا دلم نسوخت. تازه کلی هم خوشحال بودم که تونسته بودیم تبدیل به احسنش کنیم و ماشین بهتری جایگزینش کنیم... اون ماشین بهتر همین ال نودی بود که دو روز پیش دادیمش تحویل مشتری... در خوب بودنش هیچ حرفی نبود اگرچه به اندازه پراید نقره ای ازش استفاده نکرده بودیم... با این ماشینه خودم خیلی کم رانندگی کردم و خیلی کم مسافرت رفتیم... اصلا زمین تا آسمون شرایطمون با ترددهای قبلی پرایدمون فرق داشت...
از وقتی خونه خریدیم بارها می گفتم بفروشیمش تا اینکه الان دیگه قطعی و ضروری شده بود... بارها ازش گذشته بودم اما نمی دونم چرا تا پریروز شوهرم اومد خونه و گفت تموم شد یدفه حالم عوض شد.... و امروز هم که از سرقولنامه برگشت باز هم...
خداکنه خریدارش خیرشو ببینه... تصادفا همسایه خونه پدرم خریدش برای دخترش و انگار خدا از غیب رسوندش...
خلاصه هرچی بود دیگه تموم شد و حالا من با همه آمادگی ذهنیم و بهت زدگی اولش خدا رو شکر می کنم که بالاخره این مساله تموم شد... خدایا شکرت..
- ۹۲/۱۱/۱۷