بالاخره بعد از دو ساعت ونیم ومدت زیادی گریه وبی تابی دخترکم به خواب ناز فرورفت...اصلاباورم نمیشدکه طفل معصومم این همه گریه کنه توی اتوبوس وگرنه همون اول پیاده میشدم. خودم هم خیلی دلتنگ شدم به همین زودی... اماباید چندروزی دوری رو تحمل کنم. بعدازدفعه قبل یعنی آبان ماه پارسال که پسرم رو گذاشتم وسه روزرفتم تهران ماموریت دیگه کمترازش دورشده بودم،حتی به دلیل مرخصی طولانی، اداره هم نمیرفتم که ازش دوربشم.پارسال ازدوریش هرشب غرق اشک ودلتنگی بودم وحالابیشتر...به همین زودی دلم بیقرارشون شده بااینکه توخونه این چندروزه مدام وسرهرچیزی باهاشون دعواکردم....گاهی وقتاموندن طولانی توی خونه آد م رودچاررکودمیکنه وحساسیتش رونسبت به همه چی بالامیبره..سفرخوبه اماکاش باهم...